روستای اندریان
روستای اندریان
شناساندن زادگاهم و نظراتم

 

پیرمرد چند ساعتی کنار جاده ایستاده بود.

ماشینش پنجر شده بود و خودش توان تعویض لاستیک رو نداشت.

ماشین های عبوری هم بی توجه و یکی یکی از کنارش می گذشتند.

یواش یواش هوا داشت تاریک می شدکه ماشینی ایستاد.

مرد جوان گفت چی شده پدر؟

و با شنیدن پاسخ ، بلافاصله دست به کار شد.

لاستیک رو عوض کرد و پرسید کار دیگه ای هم هست؟

پیر مرد خندان و پر انرژی گفت :

ممنونم پسرم ، متشکرم که به دادم رسیدی ، چقدر تقدیم کنم؟

جوان لبخندی زد و جواب داد :

من وظیفه ام رو انجام دادم تا چرخه عشق متوقف نشه.

شما هم اگه کسی نیاز به همدلی تون داشت ، حتما بهش کمک کنید.

و با آقای مسن دست گرمی داد و سوار ماشینش شد و رفت.

چند روز بعد ، مرد پیر که به بازار رفته بود جوانی رو دید که بار سنگینی

رو حمل کرده بود و سر دستمزد با صاحب بار چونه می زد و می گفت :

باور کنید به پولش نیاز دارم ، همسرم همین روزها زایمان داره ، صاحب خونه

گفته باید اجاره رو بالا ببرم و ...!

و وقتی دستمزدش رو گرفت ، رفت سراغ پسرکی که کنار پیاده رو با ترازو

مردم رو وزن می کرد ، پانصد تومان بهش داد و گفت :

کاشکی بیشتر داشتم.

نگران نباش ، پدرت خوب می شه عزیزم.

پیرمرد نتونست جلوی اشک هاش رو بگیره.

دسته چک رو از جیبش بیرون آورد ، مبلغ قابل توجهی توش نوشت.

و زیرش اضافه کرد :

بابت متوقف نشدن چرخه عشق!

شب توی خونه خوابش نمی برد.

همش چهره اون جوان توی ذهنش مرور می شد که می گفت :

ممنونم آقا ، شما فرشته نجاتید ، هیچ وقت لطف تون رو فراموش نمی کنم.


دوست نازنینم تا حالا به چرخه عشق فکر کردی؟

تا حالا لذت قرار گرفتن توی این چرخه رو حس و تجربه کردی؟

می دونی چقدر زیباست بیتاب شدن واسه درد دیگران؟

و چه دردناکه بی تفاوت گذشتن از کنار مسائل دیگران؟

کاشکی همیشه یادمون باشه که :

بنی آدم اعضای یک پیکرند ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ جمعه 23 آذر 1391برچسب:, توسط امیر حدادان |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.